زیربنای ساختمان را تا عمق شش متر حفاری کرده بودند. معمار، اندازه‌ی پله‌های زیرزمین را آن‌قدر کوتاه گرفته بود که زانوها خسته نشود؛ اما از بالا که نگاه می‌کردی آن‌قدر پله‌ی آجری پشت‌هم قطار شده بود که انتهای آن معلوم نبود و انگار می‌کردی که در بالای یک دره‌ی عمیق ایستاده‌ای. طوری که بعدش چشمت سیاهی می‌رفت و هاشور پله‌ها از جلوی چشمت کنار می‌رفت و همان موقع یک حفره تا انتهای زمین دهان باز می‌کرد.
احمد، برای اولین بار می‌خواست از پله‌ها پایین برود که سرش گیج رفت از دیدن آن‌ها. با آن‌که مادربزرگ به او گفته بود: -وقتی خواستی بروی زیرزمین، سرت را بالا بگیر و به پله‌ها نگاه نکن.
سرگیجه برای احمد تا آن حد بود که روی زمین نشست و قدری چشم هم گذاشت تا حالش عادی شود. بعد بلند شد و بااحتیاط، دست گرفت به دیواره‌ی راه‌پله‌ی زیرزمین و بی‌آنکه به پایین پاهایش نگاه کند؛ آرام‌آرام و یکی‌یکی پله‌ها را رفت تا پایین.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تو خودِ منی قالب های فارسی وردپرس 3 مکتب العقیله tecnoplus التپه، پیوند تاریخ و طبیعت konamit منابع آزمون کارشناسی ارشد علوم پایه Marisa